خاطره

خاطره ای برای استار

خاطره

خاطره ای برای استار

من به همراه دوستم به یک همایش که یکی از استادان عالی رتبه در ان حضور داشت رفتیم

اخرای همایش بود و  عقربه های ساعت 2:15 دقیقه رو نشان میداد یک ربع از کلاس نگارش گذشته بود و  ما بالاخره خودمونو قانع کردیم که از  حضور استاد که چانه مبارکشان گرم شده بود مرخص شویم!!

به سرعت از سالن همایش بیرون امدیم و  خود را به طبقه اول رساندیم

دوست باهوش و حواس جمع من از داخل مثلث روی در به داخل کلاس نگاهی انداخت

"خودشه بریم!!"

به سرعت وارد کلاس شدیم به استاد و بعد از ان به کلاسی که پر شده بود از اقایان نیم نگاهی انداختم و با تعجب به دوست دلبندم که باسرعت به سمت صندلی ها حرکت میکرد خیره شدم.

استاد که از نیم رخ به شدت به استاد خودمان شباهت داشت نگاهی به ما انداخت و گفت"فکر نمیکنین اشتباه اومدین؟اینجا کلاس گلدوزی نیستا!"

  • ریحانه هاتفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی